نتایج جستجو برای عبارت :

متولدم چه نامم!

بی نامم..  و مثل دیگر ناشناسان.. در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام! 
تو میدانی نامم چیست.. به هیچکس نگو.. جز خودم!    بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،!      نامم را بگو و دستت را به من بده،..
 
نمی دانم چرا نامم را حتی به خودم نمیگویی؟!
گفته بودم بهتون؟ من پنجاه روز پیش بیست و پنج ساله شدم
و درسته که بیست و پنج سالگی تا حالا گند پیش رفته، ولی انصافا شروع فوق العاده ای داشت، آخه میدونین، من بیست و پنج سالگیمو از دست یار تحویل گرفتم
من یه روز فوق‌العاده داشتم، مردی داشتم که حواسش بود گل قرمز دوست دارم، حواسش بود کادوی کاغذ پیش شده دوست دارم و گذاشت نیم ساعتی هدیه باز کنم، حواسش به چیزهای ریزی که دوست داشتم بود و گذاشت من دونه دونه کادو باز کنم و بغض کنم از ذوق، بهم ناهار سوپر ل
دو باره کسب ثواب هزار حج کردم                   طواف قبر تو یا ثامن الحجج کردم
ما حج که نرفته ایم اما کافی است                  یک مرتبه حج فقرا بنویسند
آقا به ملازمان بگو نامم را                              یک گوشه ی ایوان طلا بنویسند
ما شیعه که نه...ولی شما راضی شو             ما را زمحبان شما بنویسند
راضی نشوی که خادمان نامم را                   از دفتر نوکران جدا بنویسند
گفتم که پس از مردن من جای دعا               روی کفنم رضا....رضا....بنویسند
میپرسد؛هنوز از مریضی میترسی؟
میگویم:
دیگر فقط از خدا و آه میترسم...!
میخندد ...میگوید دیوانه شده ام!حرفهای عمیق میزنم...
میگوید لابد مادر چیز خورم کرده...
میگویم...غذاهای مادر نگو...بگو مائده بهشتی...!
دست میجنباند در هوا و نچ نچ میکندوبعد قهقهه میزند...
و من به حکمت نامم فکر میکنم...
به بریدن ...
‌‌....
و من غریبه ام!
با خودم...
با تو...
گم شده ام...
مرا پیدا کن...
از فردا چنین می شود:- سلام.
-  علیک سلام
- سجلتو بردار بریم :)))))
- کجا؟! می خواین چیزی به نامم کنین؟!
- آررررره... خودمو...
+ خدایی فردوس دیشب یه گوله (گلوله!) نمک بود. گوگولی با اون مارک کت و شلوار و حساسیتش روش و اون عطر زدنش و اون بهشت نرفتنش :)))
روحم شاد شد :)
نامه ای به رفیق جانم
این پست واقعاا طولانیه سه ساعتی
طول کشید تا اماده شد
اگه خوندی تا اخرش که ممنونم
اگه نه هم که هچنان ممنونم ممنون که هستید
سلاام بی نامم  سلام رفیق خوب خودم
الان ۹ سالمه  بی نامم الان که این نامه رو مینویسم
نشستم زیر درخت همون حیاط خونه باغ روستای
مامان بزرگ ، بی نامم همون لباس کرم رنگ گلهای صورتی
همون صندلهای سفید ک دوسشون داری
رو پوشیدم نترس بی نام نمیرم تو اب و گل بارون ک
کثیف نشن قول میدم قول قول
بی نامم نی نی گوسفنده
دیدید یه وقت‌هایی آدم برای یه کاری هِی دست‌‌دست می‌کنه تا اینکه یه نفر دیگه اون کار رو انجام می‌ده؟ یا یه حرفی رو انقدر دیر می‌زنه تا یکی دیگه اون حرف رو می‌زنه و گاهی اتفاقاً اون حرف، دقیقاً همون حرف از دهن دیگری که در می‌آد خیلی گل می‌کنه؟ (من رکورددار این مورد دوم هستم، از زمان مدرسه.)
یه وقت‌هایی هم کاری که باید انجام بشه یا حرفی که باید زده بشه رو انقدر عقب می‌اندازیم تا یه اتفاقی می‌افته که اصالت کار رو از بین می‌بره و یه‌جورهایی
یه جوری شدم انگار می‌خوام همه کار بکنم ولی همزمان نمی‌خوام هیچ‌کار بکنم ، فردا میرم واسه مشاوره پایان نامم ، اخرای شهریور دفاع میکنم و بعدش یک هفته شروع میکنم به چرم دوزی و کار های دیگم اگر بشه شایدم برم مسافرت ... با این فکرا دلمو خوش میکنم 
دیشب تا ۳ بیدار بودم ، داشتم رفرنس میخوندم ، اما نه رفرنس کنکور ، اول میخوام عملیمو تقویت کنم ، بعد کنکور ، کارا پایان نامم مونده ، پژوهشی برداشتم ، هنوز تو پروپوزالم .. خدایا بهم توان و قدرت ونیرو بده...
معدلم مرزی هست ، خیلی فشار رومه   خدایا کمکم کن..
برای اخرین بار هشدار می دهم اگر از رفتن از تو نجاتم ندهی  در یک قایق سرگردان سر سپرده به اب خواهم رفت و زیر خروار ها ماهی یخ زده با چشمانی که گمان می کنند دانه های برف را دیده اند گم و گور خواهم شد می دانی از بوی تعفن ماهی ها و سرمای برفی که هر دو نمی دانیم تا کی خواهد بارید امیدی به زنده ماندن شاید باشد اگر از انبوه هزاران صدایی که نامم را فریاد می کشند با تمامی وجودت نامم را با نام خودت صدا بزنی کمی هم که گریه کنی من مگر بی وجود باشم غمت را بشنوم
حیف که گوشت و پوست و استخوانم با "فاخته" عجین شده اگرنه اینجاهم نامم را عوض میکردم و میگذاشتم "گآجره".داستان دارد این نام.مفصل هم نیست البته.داستانش هم از انبوه ِ فرزندان ِ نادرابراهیمی ِ جان ِ ماست.+راستی تازگی ها بعضی خوانده هام را برای خودم ضبط میکنم.و فقط برای خودم،نه اینجا میگذارمشان نه هیچ جای دیگر.الغرض،میخواهم بگویم که از قبل مجنون تر شدم!:)
از دانشگاه خودم انصراف دادم و آزاد ثبت نام کردم :/
همین که دیگ آرزو اینجا نیست خودش خوبه
 
اما هنوز ثبت نامم تایید نشده وهنوز واحدایی که خوندمو تطبیق نزدن
پدر من دراومد از بس راه رفتم سر این انصراف 20بار دور دانشگاه چرخیدم
الان چندروزیه تلگرامم حدف کردم اینستاهم فقط 3نفر از دوستام دارن وبدون هیچ فعالیتی هستم 
دلم یه تغییر بزرگ تر میخواد
کاش بتونم اونی بشم که میخوام
کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تمشک اول: دکتر  س.م منو با لحن پدرانه ای نصیحت کرد. از اون نصیحتا که یه لحظه هم رهات نمیکنن.
تمشک دوم: با ساحل رفتیم خرید و لباسای خوشگلی با قیمت مناسب خرید و کلی خوشحال شد. منم ذوق کردم:)
تمشک سوم: بالاخره بدون سایت ایران داک و ارورهای مسخرش، تونستم قدم اول برای نوشتن پایان نامم رو بردارم.
+اگر جریان تمشک ها رو نمیدونین به پست شماره ۵۴ سر بزنین! زندگیتون هر روز تمشکی تر:)
شاعر که شدم، 
آسمان را دوست دارم.
 زمین را عاشقم. 
ماه را می ستایم.
 برگ های درخت را می بوسم. 
عطر گل ها را نفس می کشم. 
سنگ را دلسوزم بر ماهیت سختش. 
از پروانه نشدن پیله ای دلگیر می شوم.
 از خشکیدن غنچه ی نشکفته ، می میرم. 
نامم چیست؟!
 شاعر؟! 
عاشق؟!
 دیوانه؟! 
فقط می دانم مثل شماها دانشمند نیستم. 
معروف نیستم. 
فقط یک آدم معمولیه با احساس!
 #فاطمه_جلائی_زاده 
@sorna_paradise
http://t.me/sorna_paradise
شبیه کشتی در گل نشسته آرامم به دست موج بلایت به میل خود رامم من آن کسم که خودم را نمی شناسم هم و بی تو پاک شد از ذهن عالمی نامم برایم ارزشی افزون تر از خودم داری به جان خریدمت ای تلخی سرانجامم اگر که رفته ای از یاد دوست یعنی مرگ به خاک سرد غریبی فرو شد اندامم ز رنگ موی سیاه تو شب پدید آمد که مثل هم شده اوقات صبح و هر شامم دریغ هر چه سرم رفته از دل خود رفت زمانه خون دل تنگ ریخت در جامم تنم سلامت و روحم هزار تکه شده ز , زهر تلخ است
▫️
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
#شـهـریـار
─═┅✰❣✰┅═─
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
انگار استادم که تازه برگشته ، یک هفته بیشتر نمیمونه و دوباره باید برگرده :( ای خدا چرا ؟ خوب من پایان ناممو خودم تنها نمیشه پیش ببرم که :(
دیشب واسه مینا سورپرایز تولدشو گرفتیم با دوستاش ولی انقدر ضایع بازی های تابلو دراوردیم که فهمید ، ولی به نظرم بهش خوش گذشت :) واسش یه دونه از اون گوی های شیشه ای که داخلش یه پسر و دختر نشستن و رو سرشون پولک میریزه گرفتم :) دیگه وسعم در همین حد بود اگه سال دیگه زنده باشم دوباره براش تولد میگیرم :)
واسه پایان نامم
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
باکمال بی سوادی قیافه افراد باسواد و محققان عالی رتبه تاریخ را بخود میگیرند و اعلام میکنند که هرچه ایران بدبختی دارد بخاطر اعراب است،
اگر کسی برای اعمال حج به مکه رود توسط اینان به شدت ملامت میشوند ولی در کمال حیرت
از آن طرف به دنبال فرصتی هستند برای مسافرت به دبی یا سرمایه‌گذاری در آن
خاک ایران را ناموس شیعه را هم قاچاق میکنند..
میروند تا به ناموس خودشان راحت تر تجاوز کنند؟؟؟یا اعرا
به گزارش همشهری آنلاین، حیدر بهاروند سرپرستفدراسیون فوتبال درباره اینکه نامش در سیاهه چند کاندیدای اربابی فدراسیون فوتبال انگیزه مباشر رئیسی دوم و بزرگواری اداره لیگ وجود دارد عنوان کرد: قبل از هر چیز از محبت و ابراز لطف طولانی دوستانی که به من لطف داشته اند کمال سپاس را دارم. امیدوارم انتخابات نواخت برگزار شود و در نهایت فوتبال سرزمین بوسیله سطر خود ادامه دهد. بهاروند افزود: با این حیات انگیزه استحضار افکار اشتراکی جاه می کنم بخاطر درگا
عنوان :  از سر کوی تو تا کوفه و شامم ببرند
خواننده : کربلایی حمید علیمی
فرمت فایل : mp3
حجم فایل : 1.83mb
زمان : 5:18
 
دانلود فایل / download
 
 
متن نوحه :
از سر کوی تو تا کوفه و شامم ببرند
نروم گر چه بدین تکیه کلامم ببرند
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
توام آورده ای و لشکر شامم ببرند
برادرم ...
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
توام آورده ای و لشکر شامم ببرند
با چه اجلال تمام آمدم اینجا با تو
بی تو بنگر به چه اجبار تمامم ببرند
به خداحافظی ات آمدم
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
باکمال بی سوادی قیافه افراد باسواد و محققان عالی رتبه تاریخ را بخود میگیرند و اعلام میکنند که هرچه ایران بدبختی دارد بخاطر اعراب است،
اگر کسی برای اعمال حج به مکه رود توسط اینان به شدت ملامت میشوند ولی در کمال حیرت
از آن طرف به دنبال فرصتی هستند برای مسافرت به دبی یا سرمایه‌گذاری در آن
خاک ایران و ناموس شیعه را هم قاچاق میکنند.
فاحشه های ایرانی در امارات بالاترین آمار را دارند در صور
یه ساعتی هست از خواب پا شدم. خدا رو شکر حالم خوبه..امروز روز شلوغیه برام ..یه قسمت از پروپوزالم باید تموم بشه ..کتاب تاریخ فلسفه که در حال خوندنش هستم رو امشب باید ببندمش...هم زبانم هم زبان آلمانیم باید تا یه بخش مهمی پیش بره :)
دکتر . میم میگه باید مغزم رو دایم فعال نگه دارم که به قول خودم نره سر چرت وپرت..خودمم تازگی فهمیدم هر چی بیشتر مشغول باشم  بیشتر حالم خوبه ..خلاصه که الان باید برم سر پایان نامم..فعلن تا اینجارو داشته باشید تا بیام پی نوشت بز
خب از مزایای قطعی این روزای اینترنت میتونم به صفر مورد اشاره کنم که فقط و فقط مانع پیشرفتن کارای پایان نامه بنده شده
 
از این هم پشیمونم که چرا مودمم رو قرض دادم به خانم دکتر، اصلا فکرشد نمیکردم نت ثابت رو زودتر از همراه وصل کنند و من همچنان در انتظار وصل شدن این اینترنت کوفتی باشم. 
 
فردا اولین میانترمم استارت میخوره و وارد یه دوره امتحانی دیگه میشم، حسم میگه این ترم قطعا متفاوت تر و بهتر از ترم های دیگه قراره پیش بره.
 
امتحان فردا استادش ا
نمی‌داند.مربع، ضلعی ترس را بر نوار احساسی نامتقابل از سوی او تکرار می‌کند. آیا؟ نمی‌دانم و کمتر از آنم که پرسش را به ضیافت برتابم. قلعه متروکم به آرای عشق او دروازه گشوده است. پرچم سفید بر بام. نمی‌داند. هر گوشه پس کوچه ارض و سپهر آدمیان را در پی ردپایی ٱشنا وجب می‌شمارم.چه رویای محوی :)حتی اگر رنگین‌کمانم را کادر گیرم، ناتوان از اشاره‌ای کوچک در پرتگاهی تاریک، سکوتی پنهان می‌نوازم.می‌نوازم تا آنگاه که نماهایی درهم غالب شود.شاید آینه
نمی‌داند.مربع، ضلعی ترس را بر نوار احساسی نامتقابل از سوی او تکرار می‌کند. آیا؟ نمی‌دانم و کمتر از آنم که پرسش را به ضیافت برتابم. قلعه متروکم به آرای عشق او دروازه گشوده است. پرچم سفید بر بام. نمی‌داند. هر گوشه پس کوچه سپهر وارون آدمیان را در پی ردپایی ٱشنا وجب می‌شمارم.چه رویای محوی :)حتی اگر رنگین‌کمانم را کادر گیرم، ناتوان از اشاره‌ای کوچک در پرتگاهی تاریک، سکوتی پنهان می‌نوازم.می‌نوازم تا آنگاه که نماهایی درهم غالب شود.شاید آین
با مردم پندارخوی گه این کنم گه آن کنمگه سوی مسجد پر زنم، گه سوی تاکستان کنم گه نوش گیرم از ملک زان ساغر پندارکُشگه قسمت از جام ازل با مردم نادان کنم زان پرده‌های نقش‌نقش هم بگذرم دیوانه‌وارآن دگر اسرار را از خویش و تن پنهان کنم در خویش بنشینم دمی در بارگاه روشنیجام خموشی برکشم تا خویش را پرّان کنم صد قصّه گویم زان دم رخشان همه افلاک راصد کهکشان گریان کنم، صد کهکشان خندان کنم مِی‌بانگ جانان بر زنم سوی همه پندارهازان ریشه‌ی افروخته اندی
امروز برای ارشد ثبت نام کردم
بعید میدونم بیارم چون فرصت خوندن مفصل ندارم و دو ترم دیگه دارم و از طرفی اگر هم بیارم باید ورودی بهمن بزنم.
کارای پایان نامم مونده و حالا خوندن ارشد هم اضافه شده، درسای دانشگاهم هست. 
کلی کار دارم و همه اینا رو میتونم به راحتی با یه برنامه ریزی دقیق و از پیش تعیین شده به موازات هم پیش ببرم. 
هیچکاری نشد نداره، من خیلی به خودم و تصمیماتم ایمان و اعتماد دارم. 
میتونم به جرات بگم حس و حال خوبی که الان دارم موقع کنکور کا
شرمنده
هروقت وقت کردین واسه من زنده که ایشالا تا فرداشب بره اون دنیا فاتحه ای قرائت بفرمایید
اخه آدم خونه فک و فامیلای باباش باشه فرداشب بعد به تگ تکشون بگه چه غلطی کرده؟
من از استرس سکته کنم گناهام بخشوده میشه؟
ببینید من مردم شما بدونید وصیت نامم تو ی قسمت خالی اندازه یه کشو قسمت اون ور تختم ک سمت دیواره ، چندتا شمع سوخته و اینام هست ک قرار بود حاجت بگیرم برم امسال رو سفره خودم شمع بزارم...
وای اگه بشه چی میشه؟!
به این فکر میکنم قراره آیندم و ت
بالاخره دل رو به دریا زدم و دانشگاه آزاد رو بدون آزمون ثبت نام کردم و قبول شدم.خداروشکر.همسری خیلی زحمت کشید تا کارت ثبت نامم درست شد.چون به مشکل بدی خورده بود.میخوام با خودم قرار بذارم و قول بدم که سه ساله تمام کنم.باید حسابی درس بخونم و سریع بعدش برم برای ارشد. در کنارش هم بتونم و زود یاد بگیرم قطعا کار میکنم برای خرج زندگی.
چون این روزها اینقدر اوضاع خرابه که نمیشه فقط یه نفر کار کنه.منم میخوام سعی کنم وارد بازار کار بشم.البته فعلا باید بیشتر
❤️ #شهید...
شهید،گنگ ترین ڪلمه در تاریخ انسانیت است!
گنگ ترین ڪلمه در دایره لغات من...
ڪلمه اے ڪه هیچگاه مفهومش را نفهمیدم...
نفهمیدم دل ڪندن، قید دنیا و لذت هایش را زدن یعنے چه؟!
نفهمیدم سیزده ساله بودن و زیر تانڪ رفتن یعنے چه؟!
نفهمیدم قمقمه ے خالے، زبان تشنه و جنگیدن یعنے چه؟
نفهمیدم ریش هاے خضاب شده به خون یعنے چه؟!
نفهمیدم آب سرد شط ،لباس نازڪ غواصے،شب تارے، تیر در قلب و غرق شدن یعنے چه؟!
نفهمیدم خمپاره سر را بردن یعنے چه ؟
نفهمیدم بدن دوخته ش
صبح که بیدار شدم نمیدونم ساعت چند بود فقط درد احساس میکردم بزور صبونه دادن بهم. پانسمان شکمم رفته بود کنار گفتم بریم بیمارستان ببینیم چیکارش کنن خب جمعه است و هیچ جراحی بیمارستان نبود. پرستار برام بستش تا فردا زنگ بزنم به دکتر شمالم مثل این که بخش نامم اومده هیچ دکتری حق نداره مریض کسی دیگه رو ویزیت کنه :/ حالا دکتر شمالم قبلا اینجا کار میکرده میشناسه ولی خب اگه قبولم نکنن چی؟ فکر کن دوباره این همه راه برم تا شمال. اونجام که دستشوییش اصلا درست
تو به میکائیل آفرین می گویی،در حالی که او برایت هیچ فایده ای نداشته است؛ و مرا دشنام می دهی، حال آنکه من مایهٔ راحتی و آسایش ات بوده و هستم.
مگر نه این که وجود من، موجب رونق بازار تو و نامم سرمایه کسب و کار توست؟
اگر شیطان بمیرد و مبارزه با او منتفی گردد، چه شغلی را بر عهدهٔ تو خواهند نهاد؟ تو که پدر روحانی هستی، چطور نمی دانی که تنها وجود شیطان می تواند سیم و زر را از جیب مؤمنان،به جیب های واعظان و سخنوران سرازیر می کند؟
تو که عالمی دانا هستی،چ
 از نیمه ی اسفندِ زیبا گذشتیم و این روزا زمانمو تقریبا دارم هرز میدم. بیکار ننشستما، ولی لذتِ مقبول و کافی رو نمیبرم، و کاراییِ مورد نظرم رو هم نداشتم توی این روزهای سردِ آخرِ زمستونِ اینجا...
چند روزه دارم باشگاهِ بدنسازی میرم، از باشگاه بدنسازی بدم نمیاد، حتی قبلاً یه مقدار دوس داشتم. ولی الان مدتهاست فقط دوست دارم بدَوَم و همین باعث میشه با کینه به ورزشِ جانشین و رقیبش نگاه کنم. ولی خب تصمیم گرفته بودم از 15 اسفند باشگاهو شروع کنم و طبیعتاً
راه های رسیدن به جایزه و دیده شدن در فستیوال های فیلم کوتاهِ «ایران!» به اندازه موهای سر زیاد است. از جمله یکی از مهمترین آنها را در مقاله ای با عنوان «سلبریتی‌های فیلم کوتاه» بررسی کردیم. در آن مقاله در خصوص رانت ساختار یافته و نقش متمول بودن فیلمسازها در موفقیت شان مطالبی بیان شد. در این مقاله به نوع عجیب دیگری از رانت که نام آن را «رانت غیر مستقیم» می نامم توضیحاتی داده خواهد شد که بی ارتباط به مقاله پیشین نیست. بنابراین توصیه میکنم قبل از
مقاله ی آدمهای نیکسون و ایدز ، نوشتهٔ اندی گروند برگ ، ترجمهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۶
 
نیکلاس نیکسون از مهربان ترین عکاسانی است که تاریخ عکاسی به خود دیده است. شاید مهربانی او از آن باشد که در فاصله نیست و خیلی نزدیک و دم دست است. ترحم نمیکند اما همدلی دارد . باید و نباید نمی آورد ، کج و راست نمی کند ، تغییر نمی دهد و همین تورا میپذیرد. هیچگاه سوژه هایش را دستمایه ی معانی دیگر و کلی و استعاری قرار نداده و پیشنهاد های بزرگ و نامربوط نکرده ... تما
مسابقه رسمیه و هیئت اتللو استان کرمان برگزار می کنه ، نتایج به فدراسیون جهانی فرستاده میشه و توی رنکینگ ملی شرکت کننده ها موثره ، ریاست فدراسیون کشوری و همچنین نماینده فدراسیون جهانی هم میان کرمان.
بیاین شرکت کنین و زودتر ثبت نام کنین ، چون هم ظرفیت محدوده و هم هر چی دیرتر ثبت نام کنین هزینه ورودی بیشتر میشه :) به کسایی که علاقه مندن و میشناسین هم خبر بدین :) بقیه چیزا و ثبت نامم توی سایت هیئت اتللو هست:
kermanothello.ir
نام خالق عشق
من پروانه ام و همانطور که از نامم پیداست از آتش پروا ندارم و هیچ ترسی به دل راه نمی دهم.
من پروانه ام و هر جا که شمعی و چراغی روشن بیابم به گِردش می چرخم و آن  قدر خویش تن را به نور و روشنایی اش میزنم تا بسوزم و جان دهم. شراره آتش هماره در وجودم شعله ور است و دیوانه وار به دورش طواف میکنم، بال و پرم میسوزد و جان می سپارم تا جاودانه شوم.
من پروانه ام و شیدا و خستگی ناپذیر به استقبال آتش میروم و این چنین رسم عاشقی را پاس میدارم.
من پروانه
من در فضا، دنبال انسان هایی شبیه خود هستم.
برای پیدا کردنش دلیل دینی نمیخواهم. من یک گالیله مسیحی هستم. برای تفکراتم پای چوبه دار میروم، یکشنبه ها در ردیف اول کلیسا مینشینم. من دین را ابزار خود میدانم، خود را ابزار دین نمیدانم. نامم محمد است اما میگویند شبیه محمد فکر نمیکنی. من در مغز او نبودم که بدانم به چه چیزی فکر میکرد، همانطور که شما نمیدانید. اما کتاب وحی او را خوانده ام. اگر شما ادعا دارید که همانند او می اندیشید؛ پس چکونه کتابی که از لب
او از زمانی کِ یادم است به من پرُ بال نمیداد، بلکه خودش پرُ بالِ من بوده است،
همیشه بخشی از وجودم خودِ او بوده است،
بخشی از من از او و برای او رشد یافته است،
هر بار چشم همه بِ دهانِ من باشد، نگاهِ او تمام مدت ستایش گر و تحسین کننده است،
اما جایی در ناخودآگاهِ من انگار از با صدای او چیزی متفاوت از تحسین می شنود؛
انگار کِ با فریاد معروفش بگوید "بِ تو چِ ربطی دارد؟ دهنت رو ببند "
نه...
تا امروز کِ نگفته بود
ولی شاید من هر بار این جمله را می شنوم!
امروز
از حرف زدن راجع به خود بدون کنار زدن پرده ها می ترسم. شاید چون نمی خواهم دردهایم ارزششان را با شنیده شدن از دست بدهند.
همیشه کسی آنجا بوده؛ در پس سرم که بنشیند به پای تک تک حرفها و ناله هایم. کسی که لوسم کند، خیلی خوب درکم کندو بگوید افسرده ای و به توجه نیاز داری. حق را، تمام و کمال به نامم بزند و آخر سر هم من با لبخند رضایتمندم به زندگی اش پایان دهم.
حالا که فکر می کنم همیشه برایشان از خاطرات خوشم می گفتم؛ از بعداظهرهای گرم.
 هرچند که شهر مثل بیم
دختربا نازبه خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترک ب
گاهی فقط دوست دارم بنویسم من نوه بزرگ این روستام وقتی میایم اینجا باید همون چیزی بشیم که مردم اینجا میخوان محرم امسال اصلا حوصله نداشتم برای همین فقط توی دوتا از مراسماشو شرکت کردم تا امشب که مادرم گفت همه حالت رو میپرسن پاشو بیا بیرون فکر نکنن مشکلی داری خلاصه امروز رفتم یک ساعت توی مسجد نشستم حال و احوال کردم و بعد رفتم نذری خوردم برگشتنم با عموزاده های پدرم احوال پرسی گردم و اومدم تازه فردا باید توی یک مراسم عزاداری دیگه شرکت کنم که همه ه
 
 
 
   بهایِ عبارتی که درون ، بی بهانه ، سکوتش
    شکسته شود ، سخاوتِ بوسه هایِ نگاهیست
   که می گوید :  من از دقیقه زاده شد ه ام و ثانیه
  نامم هست .تو را به لحظه های  حضورت سوگند
           که با تمام وجود ، دوستت دارم ...
 
 
یکی از آدم‌هایی که در کارش خبره بود و حرفی برای گفتن داشت، به همه توصیه می‌کرد با آدم‌ها بیشتر در ارتباط باشید. بیشتر خودتان را به آشنایی بدهید. جایی به دردتان می‌خورند. شبکه‌ی‌ ارتباطی خود را گسترش دهید. دیده شوید. بیشتر و بیشتر. نامتان به گوش همه آشنا باشد. این یک جور وظیفه بود. اوایل از این که در کار به افراد مهم و جدید معرفی شوم برایم سختی نداشت. بعدها اما، این کار برایم دشوار شد. برای منی که همیشه خودم را، اسمم را از همه‌جا و همه‌کس مخفی
دختربا نازبه خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترک ب
من در فضا، دنبال انسان هایی شبیه خود هستم.
برای پیدا کردنش دلیل دینی نمیخواهم. من یک گالیله مسیحی هستم. برای تفکراتم پای چوبه دار میروم، یکشنبه ها در ردیف اول کلیسا مینشینم. من دین را ابزار خود میدانم، خود را ابزار دین نمیدانم. نامم محمد است اما میگویند شبیه محمد فکر نمیکنی. من در مغز او نبودم که بدانم به چه چیزی فکر میکرد، همانطور که شما نمیدانید. اما کتاب وحی او را خوانده ام. اگر شما ادعا دارید که همانند او می اندیشید؛ پس چکونه کتابی که از لب
معلم کلاس پنجم توی جلسه معارفه با اولیا، گفت می خواهم همکاری کنید تا با این همه هجمه علیه فرهنگمان مقابله کنیم و حداقل هایی را توی بچه ها جا بیاندازیم ....اگر به بچه هایتان می گویم نماز بخوانید همکاری کنید...یکی از مادر ها  با اطمینان کسی که منتظر بود بقیه تائیدش کنند گفت: چرا بچه ها رو مجبور می کنید؟ ما دوست نداریم بچه مون نماز بخونه خودمون هم نماز نمی خونیم!
ترسیدم...از هیاهویی که جو کلاس را بلرزاند ترسیدم از زمزمه هایی که در مخالف خوانی با نما
دختربا ناز به خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترک ب
دختربا ناز به خداگفت:
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نمایان نکنم؟
خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*
دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
نمیدونم چرا نمیتونم کار کنماز صبح که پا شدم فقط دور خودم گشتم..مثلا قرار بود بشیینم سر پایان نامم ...آلمانی بخونم ...کلی کتاب نخونده دارم ... از امروز واااقعا میخوام دوباره شروع کنم. فردا قراره دکتر.ح روببینم ..حرفای مهمی دارم که باید بهش بزنم.ساعت چهار عصر جمعه هست ..یه عصر آروم مرداد  ماهی...آخ که چقدر ذوق دارم از اومدن شهریور:) هم هیجان  اومدن نتیجه ها هم نزدیکتر شدن به پاییز..این وسط یه مراسم ختمم دعوتیم و نمیشه نرم من..با وجود اینکه برام ابدا خو
 
برم ؟!
نرم ؟
برم ؟
نرم ؟
برررررررررررررررررم‌؟
میرمممممممممممممم :))

+
 
برای خنده میرم :) میدونم اینبارو  میبازم :دی ولی میرم :)))
برای خنده هم شده میرم :)) 
کجا ؟!  مسابقات شطرنج :))) با کی میری ؟  با داداشم :)) 
هزینه ثبت نامم حتی به داداشمم گفت من ندارم بدم :))) داداشمم گفت فقط تو بیا باشه اونش با من :)))
دیگه هیچ بهانه ی برای عدم حضور تو این مسابقه ندارم اینبار برای خنده :دی و البته حکم حکومتی
داداشم میریم که داشته باشیم مسابقه شطرنج :)))) 
  
من میدون
Piet Mondrian - Composition with Large Red Plane, Yellow, Black, Grey and Blue, 1921
نمی‌داند.مربع، ضلعی ترس را بر نوار احساسی نامتقابل از سوی او تکرار می‌کند. آیا؟ نمی‌دانم و کمتر از آنم که پرسش را به ضیافت برتابم. قلعه متروکم به آرای عشق او دروازه گشوده است. پرچم سفید بر بام. نمی‌داند. هر گوشه پس کوچه ارض و سپهر آدمیان را در پی ردپایی ٱشنا وجب می‌شمارم.چه رویای محوی :)حتی اگر رنگین‌کمانم را کادر گیرم، ناتوان از اشاره‌ای کوچک در پرتگاهی تاریک، سکوتی پنهان می‌نوازم.می‌نو
همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای نذر مادر ماند و من تمام این اعتقادات را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. 
سال‌ها بود خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود... 
 
ادامه داستان در ادامه
اول از همه بگم،من پست قبل رو فقط و فقط محض تلنگرِ جدی به خودم نوشتم و خوشحالم از اینکه اینهمه حرف رو تونستم بعد از چند روز که تو دلم تنلبار شده بود بریزمش بیرون.....
مادرمم خیلیی باهام حرف زد....
خیلیی موثر واقع شد....
مثلا وقتی برای تعریف میکرد از اینکه چطور اونو بابا طوری برنامه ریزی میکردن که من نفهمم....
از اینکه چقدررر خواهرکوچولوم دلش نکران بووود و چون نمیتونست نزدیک مامانم بشه،فقط تو برگه های دفتر یاد داشتش،نامه های دوست دارم مامان قشنگم و ا
تازه رخت خوابمو جمع کردمو دارم شروع میکنم. میدونم خیلی دیره اما حالم خوب نبود تا ۱۲ خواب بودم البته صبح بیدار شدم صبحونه خوردمو بعدش بیهوش شدم. 
نمیدونی چه بارونی میاد اینجا. به قول خودشون دوش داره میاد. دلم میخواد برم زیر بارون ولی نمیرم الان کارم واجب تره. نمیدونی چقدر دلم عکاسی کردن میخواد اصلا انگار بلاتکلیفم توش. خیلی رو اعصاب خودمم. 
دلم میخواد کار کنم اینقدر که دیگه نتونم بشینمو بیهوش بشم. دلم میخواد عکاسی کنم درگیر بشم عکسامو انتخاب
کمی از مینیمم ها بگویم ؟ راحت تر باشم یک خورده 
در یک این یک وجبیِ وبلاگ‌م حداقل .
حس آدم دست بسته ای را دارم که مجبور به عادت کردن است 
"عادت کردن"
ترسناک است ! آرام آرام می توانی تمامی آنچه که نمی خواهی را نا دیده بگیری و بودنشان را نبینی . عین تیزی نک دندان که روز های اولش زبان را میزند اما بعد از آن عادی می شود .
از گوشه کنار روزها ، از لحظه ها صحبت ها نوشته هایم 
دانه دانه خودم را می چینم روی میز ، کنار آن برگه های رنگی رنگی که مسیرم را برای خود
تقویم را که ورق بزنی، 11شعبان به یمن قدمِ گل پسرامام
حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع)، روز جوان نامیده شده است.
غرض از اینکه روزها را به نام و یاد کسی نام گذاری می
کنند، این است که به او بگویند به یادت هستیم و به تو وآرمانها و آرزوهایت می
اندیشیم.
با افتخار می گویم که من یک جوان هستم،میراث یک انقلابی
سال 57 و نتیجه ی مدافعان وطن وهم دوره ی مدافعان حرم، آ ری ،من یک جوان هستم و
عاشق وطن.
من جوان سال 98 هستم، جوانی که اگرچه در دوره ی جنگ
وخمپاره نبوده ام ، اما د
بعد شش سال اولین باره که مهر خونه ام.دانشگاه تموم نشده اما به دلیل مشخص نشدن تکلیف خوابگاه و یه سری فشردگی برنامه هام فعلا موندم.روزهای عجیبی رو دارم سپری میکنم..روزهای متفاوتی رو.از هفته پیش اینقدر اتفاقات پیش اومد که نمیدونم چی بگم یا حتی راجع به اون با کسی صحبت کنم.
حس میکنم تغییر کردم و حتی این تغییر رو خونواده هم متوجه شدن.حالم بهتره
یه حس عجیب توام با غم و شادی همراهمه..
مامان نیاز به مراقبت داره و کارای خونه و پخت غذا بر عهده منه ولی اصلا
Piet Mondrian - Composition with Large Red Plane, Yellow, Black, Grey and Blue, 1921
نمی‌داند.مربع، ضلعی ترس را بر نوار احساسی نامتقابل از سوی او تکرار می‌کند. آیا؟ نمی‌دانم و کمتر از آنم که پرسش را به ضیافت برتابم. قلعه متروکم به آرای عشق او دروازه گشوده است. پرچم سفید بر بام. نمی‌داند. هر گوشه پس کوچه ارض و سپهر آدمیان را در پی ردپایی ٱشنا وجب می‌شمارم.چه رویای محوی :)حتی اگر رنگین‌کمانم را کادر گیرم، ناتوان از اشاره‌ای کوچک در پرتگاهی تاریک، سکوتی پنهان می‌نوازم.می‌نو
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#قیصر امین پور
 
انگار مدتی است که احساس می‌کنمخاکستری تر از دو سه سال گذشته‌اماحساس می‌کنم که کمی دیر استدیگر نمی‌توانمهر وقت خواستمدر بیست سالگی متولد شومانگارفرصت برای حادثهاز دست رفته استاز ما گذشته است که کاری کنیمکاری که دیگران نتوانندفرصت برای حرف زیاد استامااما اگر گریسته باشی ...آه ...مردن چه قدر حوصله می‌خواهدبی آنکه در سراسر عمرتیک روز، یک نفسبی حس مرگ زیسته باشی!انگار این سال‌ها که می‌گذردچندان که ل
مدتها بود که والس خداحافظی من را به خود می خواند. دبشی اجابتش کردم.
عالیست
 میلان کوندرا قصه پرداز بی نظیری است. البته به پای عشق اولم آقای رومن گاری نمی رسد
اما چیز ارزشمندی که دارد ایمان یک مومن با هوش متوسط و ذکاوت یک مدیر گادفادر است
اینجا بود گه آهی از لذت برآوردم..میلان کوچولوی من را چیزی به تب و تاب واداشته بود و نویسنده اش کرده بود که از زمان نوشتن شوخی با او مانده بود...شور وشوق یک انقلابی سرخورده که دارد در سالهای زندگی کردنش بر اثر  تج
گواهی پیش دبستانی چیست و چه کاربردی دارد؟
چطور گواهی پیش دبستانی تهیه و تدوین نماییم؟
مربی پیش دبستانی و مدیر مهد کودک عزیز وبسایت پیش دبستانی ها درنظر دارد جهت راحتی و حل مشکلات شما مربی عزیز پیش دبستانی اقدام به تهیه و تدوین یک فایل لایه باز گواهی پیش دبستانی که کاملا لایه باز و قابل تغییر می باشد و شما مربی عزیز به راحتی میتوانید اطلاعات تاریخ ها نامم و نام خانوادگی و رنگ را در این گواهی پیش دبستانی تغییر دهید.جهت استفاده هرچه بهتر و بالا
گواهی پیش دبستانی چیست و چه کاربردی دارد؟
چطور گواهی پیش دبستانی تهیه و تدوین نماییم؟
مربی پیش دبستانی و مدیر مهد کودک عزیز وبسایت پیش دبستانی ها درنظر
دارد جهت راحتی و حل مشکلات شما مربی عزیز پیش دبستانی اقدام به تهیه و
تدوین یک فایل لایه باز گواهی پیش دبستانی که کاملا لایه باز و قابل تغییر
می باشد و شما مربی عزیز به راحتی میتوانید اطلاعات تاریخ ها نامم و نام
خانوادگی و رنگ را در این گواهی پیش دبستانی تغییر دهید.جهت استفاده هرچه
بهتر و ب
هشام بن حکم گوبد در مصرزندیقی بود که سخنانی از حضرت صادق ع باو رسید ه بود بمدینه تا با انحضرت مباحثه کند در انجا بحضرت بر نخورد باو گفتند بمکه    رفته است انجا امد ما با حضرت صادق ع  مشغول  طواف بودیم که بما رسبد نامش عبد الملک و کنیه اش او عبدالله  ابو عبدالله بود در حال طواف شانه اشرا بشانه امام صادق ع زد حضرت فرمود نامت چیست گفت نامم عبدالملک  بنده سلطان فرمود کنیه ات چیست گفت  کنیه ام ابو عبدالله پدر بنده خدا  حضرت فرمود این ملکی که بنده ا
سلام در حالی که از کیبرد مزخرف لپ تاپم به تنگ اومدم و خیلی خسته ی تمیز کردن انباریه اتاق نامم هستم،تایپ میکنم و به این فکر میکنم چیشد که اول پستای اخیرم نوشتم سلام.
نسبت به سال پیش این موقع ها خیلی عوض شدم.
الان که تایپ میکنم دور و برم جم و جور و تمیزه و کتابای درسی رو سروسامون دادم،جزوه ها و برگه های امتحانی که این سه سال نگه داشتم بین کتاب مختص خودشون گذاشتم و دلم آروم گرفت از خودم.
تقریبا یکی دو روز دیگه عروسی م.ع،کاش بتونه خوب زندگی کنه و لذت
دیشب نقل قولی از نویسنده ای که اسمش فراموشم شده خواندم با این مضمون که اگر محتویات کیف یک زن را ببیند می تواند داستان زندگی اش را بنویسد. 
امروز صبح که داشتم با عجله آماده می‌شدم؛ یاد این جمله که افتادم، از عجله افتادم. 
چرا ؟ چون تمام محتویات کوله پشتی من این ها بود : جزوه های سنگین سلولی و ملکولی ام که نه در دفتر بلکه در برگه های A4 نوشته شده بودند. آن هم نه با خودکار های رنگی رنگی. با آبی ِ تک رنگ. کتاب تذکره اندوهگینان، قرآن جیبی ِ مشکی رنگم. ب
نمیدونم چمه
توی چهار روز گذشته به اندازه سه وعده ی یک روز هم غذا نخوردم
دو روز کامل از دل درد پیچیدم ب خودم
چیزی نخوردم ک خوب بشم ولی...
 بی اشتهایی ادامه پیدا کرد و تهوع هم اومد
هیچ غذایی نمیتونم بخورم دیگه
از طرفی مهدی رو اعصابمه ک هی میگه بریم دکتر
من خانواده خودمو نمیذارم ببرنم دکتر
تو میخوای زورم کنی؟!
+ نمیدونم چ مرضمه فقط میدونم باعث شده زیر چشمام سیاه شه و گود بیفته و به نهایت زشتی برسم. اونم با این ابروهای داغون ک ی قرنه حوصله نکردم دست ب
محمد صال‌مصلحیان (استاد گروه ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد)

علی‌اصغر مولوی (استاد گروه فیزیک دانشگاه حکیم سبزواری)

این مقاله حاصل تجربه مشترک مؤلفان به‌عنوان پژوهشگران دانشگاه کارلستد سوئد، مؤسسه آمار دهلی نو، دانشگاه تریسته ایتالیا، دانشگاه لیدز انگلستان، مرکز بین‌المللی فیزیک نظری ICTP ایتالیا و مؤسسه تحقیقات در علوم ریاضی ژاپن است.

دیشب به دیار فرنگ وارد شدم و امروز با اشتیاق به مرکز تحقیقات بین‌المللی (پژوهشگاه)، رفتم. درختان سر به ف
محمد صال‌مصلحیان (استاد گروه ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد)

علی‌اصغر مولوی (استاد گروه فیزیک دانشگاه حکیم سبزواری)

این مقاله حاصل تجربه مشترک مؤلفان به‌عنوان پژوهشگران دانشگاه کارلستد سوئد، مؤسسه آمار دهلی نو، دانشگاه تریسته ایتالیا، دانشگاه لیدز انگلستان، مرکز بین‌المللی فیزیک نظری ICTP ایتالیا و مؤسسه تحقیقات در علوم ریاضی ژاپن است.

دیشب به دیار فرنگ وارد شدم و امروز با اشتیاق به مرکز تحقیقات بین‌المللی (پژوهشگاه)، رفتم. درختان سر به ف
می دونید بهترین کادو برای روز پدر چی؟؟؟؟
بیمه عمر با 10 ذرصد تخفیف به مناسبت روز پدر
نمایمدگی بیمه پاسارگاد بهارستان(رجبی) به مناسبت فرا رسیدن روز پدر اقدام به ارائه بیمه عمر با تخفیف باور نکردنی 10 درصد می کند.
 
 
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا راکه به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بینبه علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماندچو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار
نحوه ساخت یک قلم موی ترشی در آموزش ایلوستریتور Illustratorتوسط Diana Toma11 اکتبر 2019 سطح سختی: متوسط ​​متوسط ​​طول: زبانهای زبانی:برس های IllustratorText EffectsVectorPattern BrushAdobe IllustratorFan Artتصویر محصول نهاییآنچه شما ایجاد خواهید کردهمیشه می خواستم یک قلم مو درست کنیم ، اما هرگز دقیقا نمی دانستم چگونه این کار را انجام دهد؟
خوب ، اگر عاشق برسهای منحصر به فرد خلاق هستید و می خواهید یاد بگیرید که چگونه یک برس را در Illustrator تهیه کنید ، این آموزش برای شما مناسب است. این کا
هنوز گیج خواب بودم که
گوشی رو چک کردم ببینم
چند شنبه س گفتم
وای چرا دوشنبه نمیااد ( روز اعلام نتایج )
که صدای داداش اومد که به بابا
میگفت مژدگاانی بده 
ماماان بلند گفت بییی نااام قبول شده؟؟؟
گفت نه اونو هنوز اعلام نکردن که
مربوط به باباعه
بابا گفت چی میخوای 
گفت بابا صدبده پول باشگاه رو هنوز ندادم
بعد بابا گفت باشه
داداش گفت بی ناااام قبول شدددد
منو میگین چنان از رو تخت پریدم پایین
و دویدم گفتم چییییشددد
زدم زیر گریه اما این بار گریه و اشک شوق
برای تو می نویسم
ای فرشته رویاهای زندگیم
برای تو ای آرزو
برای تو ای حسرت سالهای عمر
برای تو می نویسم
توکیستی که چنین رشته افکارم را به خود مشغول کرده ای
تو کیستی که از میان زنان عالم تنها به تو می اندیشم
شبانگاهان را به صبح و صبح را به شب می رسانم
در خلوت خود با تو ساعتها گفتگو می کنم
به امید پیامی از تو ثانیه ها را می شمارم
تو کیستی که آرزوی دیدار چشمانت
شنیدن صدایت
و بوییدن عطر لطیف زنانه ات
مرا از همه زیبارویان عالم بی نیاز کرده
تو کیستی که در
امروزم شروع شد. هنوز خوابم تنظیم نشده باید برگردم دوباره رو اون روال خوبم که سه بیدار میشدم. امروز ساعت هشت این طورا بود چشم باز کردم. تا الان کتاب خوندمو حالا میخوام برم سراغ کارای دیگم. یعنی میشه بتونم امروز بهتر کار کنم؟ حالم خوبه. دیگه میتونم روی صندلی بشینم. یکی از صندلیای مبل البته اون صندلی برای میزبان رو برداشتم کج گذاشتم یجوری که پشتیش موازی میز نیست عمود بر میز :دی منم روش نشستم تکیه دادمو پامم دراز روی صندلی کوچیک از این چوبیا که بر
۷ روز از قطعی اینترنت گذشت. هنوز پایان نامم ثبت نشده همش بخاطر همین نت لعنتی . روز اول جراحی عمومی خیلی معمولی شروع شد و امشبم رفتم مریضمو دیدم و چاخ سلامتی کردم و برگشتم خونه . تو راه همش ذهنم درگیر بود ، یه سمت ذهنم داشتم فحش میخوردم که چرا خونه نموندم و بازی منچستر و چلسی رو ندیدم و یه سمت دیگرش یه کشمکش کهنه با خودم داشتم . یه مدتیه میخوام دو نخ سیگار و یه فندک بگیرم . اول اینکه باید امتحان کنم ببینم چیه که همه دنبالشن و دومی اینه که احساس میکن
امروز  با اینکه وسط هفتس اما به خاطر عید غدیر تعطیله ...من که اعلام کردم نمیام هیچ جااا..نه حوصله دارم نع اعصاب دیدار با افراد ژزاب فامیل از صبح زود بیدارم نشستم پای پایان نامم .. خوب هم پیش رفتم امااا نمیدونم چرا یهو دپ شدم ..تصمیم گرفتم مقاله هایی رو بخونم که موضوعش رو دوست دارم ..بلکه حالم عوض شه..نهار هم سیب زمینی سرخ کرده دارم ..خوشمزه خطرناک :(  اما خدا وکیلی حال خوب کنه حتی اگه ضرر داشته باشه :)
بعدا نوشت : خب من نهارمو خوردم حالم خییییلی بهتره
واکین فینیکسواکین فینیکس در هفتاد و هفتمی مراسم جوایز گلدن گلوب ( Golden Globe 2020 ) جایزه شایسته ترین هنرپیشه نقش نخستین مرد را برای فیلم «جوکر» اخذ کرد . وی توانست آدام درایور را که حریف اصلی‌اش بود , ناکامی دهد و جایزه گلدن گلوب 2020 را از آن خویش نماید .
 
وی در اولِ صحبت‌هایش از گلدن گلوب قدردانی کرد که غذاهای سوای گوشت را برای ارتقا تدبیر در رابطه تغییرات آب و هوا سرو کردند . وی این جنبش را یک تکان جسورانه نامید و به دنبال 
در ترک عشق است و کماکان درد داردهرچه جنون خوش بود، جبران درد داردیکریز می‌گفتند درمان دارد این درداما نمی‌گفتند درمان، درد داردهر روز قوتِ لایموتش ـ شُکرـ جور استدر دست اندوه و به دامان درد داردهر چوب‌خطی سوزنی بر طاقت اوستهمدردی تقویم زندان درد داردوقتی که تنهایی همان زندان چه بهتردوری در آزادی دو چندان درد داردبی‌همقدم باشی هوا هم خوب باشدمثل تگرگ آن وقت باران درد دارداصلا حساب درد دوری را نمی‌کردوقتی به عشقش گفت وجدان‌ـدرد دارد«ه
 
اول از همه این اهنگ پیشنهاد میشه:))
مدت ها دنبال بهانه ای برای نوشتن میگشتم ...
بهانه ای که باعث شود تک تک کلمات درون قلبم همانند پروانه ای بر روی قلمم بنشینند
اما گویا این روزها متهم به حبس ابد شده بودند....
این بار میخواهم از یار قدیمی ام بنویسیم....
نوایش از کودکی در گوشم بود اولین بار به جای نامم اسمش و سخنش را در وجودم جاری ساختند
هیچ وقت یادم نمی رود که در کوچه ها بازی میکردم  و بازهم همان ندا ..نمی دانستم خواننده اش کیست و در وصف اش همین را می
امروز حسابی با خودم تلخ برخورد کردم ،دیشب موقع خواب ،اونقدر به ذهنم فکر و خیال و حرف نگفته اومد و اونقدر بر خلاف اصولم تا مدت طولانی در اینترنت گشتم،که احساس گرسنگی کردم .به خودم فقط در صورتی اجازه ی یه صبحونه ی مورد علاقه مو دادم که صبح ساعت ۶ تا ۷ بیدار بشم .که نشدم .که پای حرف و عهدم موندمو صبحانه کاملم تبدیل شد به یک صبحونه ی عجله ای .
برای خودم برنامه چیدم .خیلی ته دلم شعف دارم از برنامه داشتن و این حالمو خوب کرد امروز .
صبح ،همون که دیر بیدار
اونقدر وقایع زیاده که باید به جای تایپ کردنشون، وویس بگیرم :)
روز یکشنبه رسیدیم تهران. تهران؟ خب آره. اون پست قبلی رو اگه دیده باشین، میدونین برداشت اولیه من از تهران چه حس تنفرآمیزیه. تهران شلوغه. پر از ترافیک و ماشین و دود و خفگیه. تهران، تهرانه. برای ماهایی که گشتن کل شهرمون با ماشین، نیم ساعتم طول نمیکشه، تحمل این حد از دوری و رفت‌وآمدهای بسیار، سخته. 
از اینا گذشته، دانشگاه سر ثبت‌نام خیلی اذیتمون کرد. میگم اذیت و شما یه واژه میخونید فقط.
۲۶ سالگی برای من فکر میکنم توام هست با تنهایی و جدی تر بودن توی کار. دلم میخواد ۲۷ سالگی که میرسه خیلی بهتر از الان باشم. خیلی بیشتر از امسالم خونده باشم کار کرده باشم بلد باشم عکاسی کرده باشم فرانسوی خونده باشم. اما امسال کمم نبودم زیاد چند تا قدم بزرگ برداشتم. هدفم بزرگ تر شد تصمیم گرفتم بخونم برای فلسفه. تصمیم گرفتم روی زبانم و به خصوص دو تا زبان کار کنم. کلاس زبان رفتم. و خب فکر میکنم کتاب هایی هم خوندم نمیدونم کم یا زیاد ولی خوندم. دلم میخوا
برای من کتابخانه محبوب‌ترین مکان شهر است. حتی هنوز که پس از ده سال به این شهر بازگشته‌ام. این جا اولین عاشقانه‌ها را خوانده‌ و نگاشته‌ام. و حتی ساعتها به انتظار دیدن معشوق نشسته‌ام. و چه جایی می‌تواند برای شروع دوباره زندگی در این شهر بهتر از کتابخانه باشد؟ گرچه دیگر نه نشانه‌ای از معشوق به جا مانده و نه دیگر اثری از آن حس و حال باقی‌است. 
داخل کتابخانه و چینش قفسه‌ها و میزها هیچ تغییری نکرده است. کتابدار هم همان خانم زیبا و خنده‌رویی ا
مادر
 مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر
آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر
ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی
آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر
 
قسم برجامه ی پاکی که از عشقت به تن کردم
که تا جان دربدن دارم فراموشت نخواهم کرد
مادر نمــای قــدرت دنیـــای خلقـــت استمادر به مـا ز ایــزد یکتــا فضیـــلت استفـردوس را بــــه زیر قدمهـــاش مانده ربکـو را مقــام، بعــد خـــدا در عبـادت است
مادرم ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشن تر از هر چشمه سار
مادرم ر
نگاه کوهستان
۸ سال پیش
 
امروز من آن قدرت را خدا می نامم
(این متن برگرفته از فصل یک کتاب "در 21روز زندگی ات را تغییر بده!" صفحه 18 و 19،نوشته روتس فیشل با ترجمه نرگس منجیلی از انتشارات استاندارد است.)
"سال ها قبل زمانی که من برای ترک اعتیاد به الکل تلاش می کردم مرد بسیار عاقلی به من گفت که ما می توانیم تقریبا هر چیزی را که خواهان تغییر آن در زندگی مان هستیم را تغییر دهیم.او گفت: ما می توانیم نام ،موقعیت،شغل،روابطمان و هرچیزی در آینده نزدیک برای یک رو
دیوار تهران یکی از سایت های درج آگهی هست. سایت دیوار فعالیت خود را از سال 91 شروع کرده و مدل کسب و کار آن پلتفرم دوسویه است.
سایت دیوار مربوط به پورتفولیو کافه بازار است. بلد، دیوار، رسید (که البته فعالیت آن به دلیل انحصارگرایی تاکسیرانی از سمت خود کافه بازار متوقف شد) در این سبد قرار دارند.
دیوار
برخی گمان می کنند که دیوار اولین سایت درج آگهی آنلاین است در صورتی که ایستگاه ، ایران تجارت و لوکوپوک خیلی قبل تر از دیوار وجود داشتند.
در سال های اول
سلام
بالاخره سرم یه کم خلوت شد و وقت کردم برم سراغ کتابای نصفه نیمه‌م. البته نمی‌شه گفت خیلی هم سرم خلوت شده. تا خیالم از یه چیز راحت می‌شه یه چیز دیگه پیش میاد. دلم یه استراحت ذهنی می‌خواد واقعا، دلم می‌خواد یه هفته کسی کاری به کارم نداشته باشه و مجبور نباشم به چیزی فکر کنم. سر در نمیارم چرا تصمیم گرفتن برای کارای حتی کوچیک سخت شده برام و همه‌ش امروز و فردا می‌کنم، دیگه تصمیمای مهم که بماند. البته فراموش نکنیم که خدای procrastinate کردن داره این
قبلا پدرم من را تا در دانشکده برده بود. درست است که در این دانشکده لعنتی ترم اولی محسوب می شدم اما آنقدرها هم با قوانین لعنتی اش بیگانه نبودم که ندانم اجازه بردن ماشین شخصی را نمی دهند . ما قبلا قانون را شکسته بودیم ولی آن روز نگهبان بد روی بد خوی بسیار بسیار زشت من را جلوی حراست پیاده کرد و دستور داد که بقیه مسیر را با سرویس دانشگاه بروم.... سرویس دانشگاه مینی بوس سبز زشتی بود که در آن لحظه تنها چیزی بود که در نظرم زشت تر از نگهبان حراست آمد. من ع
نمیدونی تو چه وضعیت مزخرفی گرفتار شدم صبح. ساعت هشت اینطورا خوابم برد مگه میتونستم بیدار بشم مها برام نسکافه درست کرد اثر نداشت نمیتونستم بلند شم خیلی بد بود. اصلا نرمال نبود :/ اب اورد اخر بزور رفتم صورتمو با اب یخ شستم سخت بیدار شدم. الانم نشستم رو زمین پشتم به تخت که نبینمش. اخه قرصم تموم شده تا بابا بره بخره شاید واسه اونه شایدم نه نمیدونم فقط میدونم از خودم عصبانی بودم. مهم اینه بالاخره بیدار شدم. 
اون نوشته ی سونتاگ رو خوندم در مورد بنیام
عمو دونالد جون! چند سالیست وزیران علوم حزب نازی ایران همچون دانشجو کامران، فرهاد محمدی و هم اکنون غلام منصوری پذیرش دانشجو در مقطع دکتری را بر اساس میزان سهمیه، پارتی، لابی و رانت دانشجو انجام می دهند. متاسفانه در این روش پذیرش دانشجوی دکتری افرادی  مثل من که پارتی، سهمیه، لابی ندارند و سفارش شده هم نیستند هر چقدر هم تلاش کنند چون حزب نازی ایران فساد را شرط اول پذیرش دانشجو در ایران قرار داده، می بازند.
وزیر ارتباطات حزب نازی ایران رو تحریم
موریس در مورد سوالی که کوهن را عصبانی کرد می‌نویسد:
از او پرسیدم:" اگر پارادایمها واقعا قیاس‌ناپذیر باشند، چگونه تاریخ علم
ممکن است؟ آیا ما گذشته را تنها در پرتو زمان حاضر تفسیر نمی‌کنیم؟ آیا گذشته خارج
از دسترس ما نیست؟ در این فکر بودم که" هر یک از ما چگونه می توانیم بدانیم که
ماکسول چه افکاری داشت؟ و گفتم." مگر کسی که خود را خدا بداند؟ خودبزرگ‌بینی
که فلسفه‌ای را می‌سازد و معتقد نیست که خودش باید پیرو آن باشد.» او سرش را با دستانش
گرفت و گ
آزمون روانشناسی 
هر سوال این آزمون را با دقت مطالعه کنید و ببینید هر مورد به چه میزان شخصیت شما را توصیف می‌کند:
 
 ۱ -افرادی که هر از گاهی مرا می‌بینند، مسائلی از قبیل: اینکه «من کجا زندگی می‌کنم» یا «علاقه مندی هایم چیست» را فراموش می‌کنند.  الف: همیشه ب: معمولاً ج: به ندرت   ۲ -مردم مرا به خاطر علایق، باور‌ها و طرز لباس پوشیدنم مسخره می‌کنند.  الف: همیشه ب: معمولاً ج: به ندرت   ۳ -هیچ کس نمی‌تواند مرا به خوبی به دیگران معرفی کند.  الف: هم
میان من و تو

می درخشید غروب  تازه تر از صبح

یک دم، 
نگاه
من به زیبایی تو بود!

نسیمی
سرگردان

آرام آرام
از
میان التهاب بازوان من و تو می گذشت!

خزیده بود، شهر زیر پایمان

فارغ از
هیاهوی مردمان گیج و گنگ...


من و تو،

زبان
شیوای لمس های عاشقانه

انگار  در هوای بهار به هم تنیده شده بودیم

یاد آن
کولی افتادم که می گفت:

تار و
پودی از یک قالی هستیم من و تو!


 

من
عطر
قدیمی تن تو را به یاد دارم

و می
دانم در آسمان ملتهب چشمانت

هزاران کاکوتی
ریشه دارد!

من با
نشسته بودم و برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. اتاق شلوغ بود. داشتند ادای یکی از معلم‌هایشان را درمی‌آوردند. سرم را بلند کردم از روی برگه، گفتم: مهگل، واصفان یعنی کسانی که در صف ایستاده‌اند؟! اتاق منفجر شد. خانم امینی از برگه‌اش عکس گرفت که بگذارد اینستاگرام. هانیتا ایستاده بود جلوی در. بلند بلند می‌خندید و برای هرکسی که از راهرو رد می‌شد تعریف می‌کرد که "مهگل واصفان رو نوشته کسانی که در صف ایستاده‌اند!" 
سعی می‌کنم جزئیاتش را به خاطر ب
#یادش_بخیردقیقا پارسال، همین ساعتا بود؛ تهران رسیدم؛آخه رفته بودم ماشین خواهر رو تحویل بگیرم اومد مرقد امام سوارم کرد.گفت: خسته ای, تو از همینجا راه بیافت سمت قم, منم یه جوری میرم خونمون؛من پارسال ۱۴ اسفند از پایان نامم دفاع کردم با کلی ذوق درباره پایانامم سوال می‌کرد. گفتم: هر شب یکی دو تا جنازه تو این منطقه پیدا میشه ! اینجا بزارمتو برم؟رسوندمش خونشون؛گفت: تا اینجا اومدی بیا بالا یه قهوه بزن خوابت بپره؛ قهوه رو زدم؛ یه مشت برگه های پایا
امشب دوباره حرف زدیم...گفت دیگه امشب باید توافق کنیم.
گفتم بابا من دیگه چیزی ندارم بگم شما رو قانع کنم چون نمی خواید قانع شید ولی بدونید من راضی نیستم. حالا دیگه هرکاری میخواید بکنید.
اینو گفتم چون گفته بود تا راضی نباشم جای دیگه ثبت نامم نمی کنه.
گفت حرف آخرته؟ 
گفتم آره
گفت خیله خب پس.. باشه.
گفتم باشه یعنی چی؟
گفت هیچی ... مدرسه خودش شد دیگه...
واای یعنی یه جیغی کشیدم که خودمم گوشم سوت کشید :))) بعدم پریدم بغلش کردم ده تا بوسش کرد گفتم عاشقتونننننن
#یادش_بخیردقیقا پارسال، همین ساعتا بود؛ تهران رسیدم؛آخه رفته بودم ماشین خواهر رو تحویل بگیرم اومد مرقد امام سوارم کرد.گفت: خسته ای, تو از همینجا راه بیافت سمت قم, منم یه جوری میرم خونمون؛من پارسال ۱۴ اسفند از پایان نامم دفاع کردم با کلی ذوق درباره پایانامم سوال می‌کرد. گفتم: هر شب یکی دو تا جنازه تو این منطقه پیدا میشه ! اینجا بزارمتو برم؟رسوندمش خونشون؛گفت: تا اینجا اومدی بیا بالا یه قهوه بزن خوابت بپره؛ قهوه رو زدم؛ یه مشت برگه های پایا
نمی دونم چرا !!    مغناطیس امام رضا امروز  قوی شده ... احساس میکنم همه را داره جذب می که ...ولی چرا ،من ،......نه!!!
اقا محمد باهام تماس گرفت گفت دوستم جواد داره میره مشهد ...یه بغضی تو گلوش بود .. گفت دارم یه نامه می نویسم  که بندازه توضریح .یه کاغذ خالیم گذاشتم جواب نامم را بده
باخنده  گفتم مگه امام رضا کاغذ نداره ... اصلا فک کنم اما رضا نتونه دست و خطتت را بخونه ... گفت طوری نیست آخرش می نویسم اگه نتونستی بخونی خودما بطلب برات بگم ..
اومدم سر گوشی  ...رفتم
بسیاری «تئودوروس انگلوپولس» _یا همان تئو آنجلوپولوس_ (Theodoros Angelopoulos) کارگردان نابغۀ یونانی را جزو برترین‌های تاریخ سینما می‌دانند. کارگردان بزرگی که هیچ‌گاه فیلم‌هایش حتی نامزد جایزه اسکار نشدند.
البته که سبک فیلم‌سازی او سبک خاص‌پسند و روشنفکرپسندی است. نماهای کند و فضاهای مبهم و مه‌آلود فیلم‌های او شاید دقیقا همان چیزی است که فیلسوف آلمانی «هگل» از ضرورت ابهام‌آمیزبودنِ هنر انتظار داشته و دقیقا برعکس همان چیزی که مخاطب آمریکایی ب
(تصویر از: مرتضی شایان)
بسم رب المنتظر ...
سلام عزیزتر از جانم.
امروز می‌خواهم چند دقیقه‌ای با تو از حرف‌های دلم بگویم؛ حرف‌های نگفته‌ای که سال‌ها در انتظار چنین روزی در سینه‌ام نهان کرده‌ام. می‌دانی هر روز و هر لحظه، ثانیه شماری کرده‌ام تا برسیم به اینجا، خلوتی که راحت به تو بگویم: چقدر دلتنگ تو هستم، آهسته در گوش تو زمزمه کنم: دوستت دارم.امروز لحظاتی چشمانت را ببند و دستانت را در دستانم بگذار، با من بیا ... بیا باهم در جاده محبت، چند گا
خوب یادم هست از همان کودکی‌ از اینکه کسی اسمم را کج یا خلاصه کند بدم می‌آمد، مثلا همان موقع‌هایی که فرشته را از روی محبت یا صمیمیت "فری" یا بقیه از روی شوخی‌های دوستانه "فرشتو" یا "فَرو" می‌گفتند احساس خوبی نداشتم ؛ یادم نمی‌آید به فری گفتن‌ها، با وجودم دوست نداشتن، واکنش خاصی نشان داده یا گفته باشم که مرا اینگونه خطاب نکنید اما به فرو و فرشتو همیشه با شوخی یا عصبانیت واکنش نشان می‌دادم تا مبادا عادت شود و بماند، تا جایی که امروز تقریبا هم
آرایش چشم با دو دقیقه یا کمتر با این گال بد انجام می شود!من این طعمه بسیار ریز و کوچک را "سایه سرعت مسابقه" می نامم ، زیرا سریع خشک می شود ، و چون هرگز نمی توانم آنچه را که در واقع خوانده می شود را بخاطر بسپار ، هاها.
اما به طور جدی ، آن را به عنوان Aqua XL Color Paint Shadow در L-54 ، یک سایه کرم 25 دلاری (لوله 0.16 اینچی) در خط سایه رنگ MUFE در Aqua XL Color Paint قرار داده است .
به طور خلاصه ، من آن را ، با وجود این که خیلی سریع خشک می شود ، که من به طور معمول وارد آن نمی شوم چون
الآن خونه ی مامانم هستم.. مامان سر کاره.. کلی سفارش دستم هست اما لپ تاپم خونه ست و تنها چیزی که میتونه از لیست کارهام خط بخوره، نوشتن وبلاگمه...
خب قبل از هر چیزی دلیل این نو در نو چیه?? من روانشناسی قبول شدم،، ثبت نامم رو انجام دادم،، امروز کلاسم تشکیل نشد و من حالا اینجا نشستم و به روزهایی که تو این خونه گذروندم فکر میکنم، مسیر عجیب تحصیلاتم.. رشته هایی که رها شد یا نشد تا امروز به اون چیزی برسم که دیگه مدت زیادی هست که فهمیدم عشقمه و همه ی چیزیه
به پروسه ی گواهینامه گرفتنم نگاه میکنم .پُر بود از پشت گوش انداختن ها .بعد از کنکور در کلاس ِ اموزشی شرکت کردم .۷ جلسه اش را رفتم و دیگر دلم نخواست و نرفتم .تا شد تابستانِ سالِ بعد و کلِ پروسه آئین نامه و اموزشی باز ادامه پیدا کرد .آن موقع هم که یادم می آید اولش پر بودم از انگیزه و بعد در طول مسیر خالی بودم .ولی به خاطرِ حرف بابام و اینکه تمام دوستام گواهینامه داشتن ادامه دادن و بالاخره گواهیناممو گرفتم ....
به پروسه ی این فکر میکنم که تو پنج سال او
قاب برجسته طرح کاشی الله را بر روی دیوار منزل و یا دفتر کار خود قرار دهید تا با مشاهده آن همیشه به یاد خدا باشید. قیمت قاب لوح الله طرح کاشی ارزان است ولی ارزش بسیار بالایی دارد. شما می توانید از قاب کاشی الله بعنوان هدایای تبلیغاتی ارزان قیمت ولی نفیس برای همایش های سازمانی و ارگانی بهره ببرید. رنگ های استفاده شده در ساخت قاب طرح کاشی مذهبی دلنشین می باشند. مشاهده نامم الله حس آرامش به دل معتقدین هدیه می دهد. صنایع دستی اصفهان با داشتن بهترین

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزمرگی های من